نمیدونم شماهایی که اینو میخونید تا به حال تجربه بختک رو داشتین یا نه. اما خب من سالهاست که گرفتارشم و تا حالا هیچ تلاشی هم برای درمانش نکردم.
دیشب یکی از اون صدها شبی بود که چندین و چند بار گرفتار بختک شدم. اما چیزی که دیشب رو متمایز میکرد گرفتار شدنم به طولانیترین و سنگینترین بختکی بود که توی این چند سال تجربه کردم.
تمام پروسهش رو یادمه. داشتم خواب میدیدم که از دور میدان شهر دارم به سمت خونه پیاده میام که یهو همه جا تاریک شد و من ( بهتره بگم اون چیزی که اسمش رو روحم میزارم ) با سرعتی شدید به سمت بالا کشیده شد. مغزم هشیار بود اما نمیتونستم هیچ حرکتی رو انجام بدم. اینقدر این حالت شدید بود که برای چند ثانیه فکر کردم مردم و همه چی داره تمام میشه. اما عجیب اینه که هیچ نوع ترسی نداشتم، برعکس یکجور حس تسلیم نسبت به اتفاقی که داشت میافتاد داشتم و از بیش اتفاقی ( مرگم ) رو قبول کردم. بعد از اینکه بعد از حدود بیست ثانیه بختک ولم کرد و تونستم چشمهام رو باز بکنم حس عجیبی داشتم. نمیتونم اون حالتم رو توصیف بکنم. تنها چیزی که برام جالبه اینه که فهمیدم اگه آدم با مرگ روبرو بشه احتمالن خیلی زود تسلیم اون میشه و این مرحله از زندگیش رو به راحتی قبول میکنه، شاید چارهیی دیگهیی هم نداشته باشه. این تجربه رو حتی وقتی که یکبار چندین سال پیش خواستم یه تجربهی نزدیک به مرگ رو هم تجربه بکنم کسب نکرده بودم.
اکتبر 31, 2011 در 10:43 ب.ظ.
ye soal …che sedayi mishnidi???